کوثر جونکوثر جون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

نورچشمم، ثمره زندگیم

دهه کرامت

ناز گلم این روزا حسابی سرم رو شلوغ کردی !! (آخه دارم از پوشک می گیرمت!) یعنی دارم یک مرحله دیگه از مستقل بودن رو بهت یاد می دم. خیلی سخته! آخه نمی دونم دقیقا باید کی ازت توقع داشته باشم که خودت بگی که دستشویی داری؟! با یکی مشورت می کردم می گفت : " اگه بچه ات نیاز داشته باشه که سی بار بهش آموزش بدی ، اگه 29 بار آموزش بدی و دفعه سی ام دعواش کنی ، در حقش ظلم کردی و این مصداق ظلم است و تو مستحق عقوبت ظالم!" منظورش این بود که باید خیلی مواظب باشم که در برخوردام جانب انصاف رو داشته باشم که شما کودکی و تا وقتی درست یاد نگرفتی نباید ازت توقع داشته باشم. توقع نداشتن کار خیلی سختیه!!! فهمیدن اینکه باید از کی و چطور توقع داشت هم کار سختی...
25 مهر 1390

آدرس گنج

کوثر عزیزم نازنینم دیشب یاد سرمایه های زندگی خودم و باباجونت افتادم . یاد ثروتی که دلم می خواد برای تو به ارث بگذارم! دخترم الان شاید خیلی ها با خودشون بگن اینا که ثروتی ندارن ، که بخوان به ارث بگذارن!!! اما من و بابا جونت یک گنجی پیدا کردیم که هر چقدر براش خرج می کنیم ده ها هزار برابرش به زندگیمون بر میگرده ! گنجی که تمومی نداره و تا آخرین لحظات زندگیمون، تو خوشی ها و سختی ها و مشکلات به دادمون می رسه و نجاتمون میده! گنجی به نام " دعای پدر و مادر" نازنینم فکر نکنی که این سرمایه کمیه، فکر نکنی تموم شدنیه، فکر نکنی ... می خوام برات بگم که من و بابا جونت از زیر صفر شروع کردیم!... کوثر عزیزم نازنینم دیشب یاد سرمایه های زندگی خود...
10 مهر 1390

عروسی عمو جون هادی یت

دیشب عروسی عمو جون هادی ات بود. کلی به شما خوش گذشت. تو ماشین ما ،شما و خاله جون زهرا و عمه جون عطیه و حورا جون ، عقب نشسته بودید. بابا جونت برای خوشحالی شما چند بار با ماشین ویراژ رفت و شما هم کلی ذوق کردید و خندیدید. توی ماشین همش دست می زدید و می خوندید عروسی ... عروسی... ماشین عروس ، عروسی... خلاصه کلی به هممون خوش گذشت . فقط آخرش مثل همیشه مامان جونت یک سوتی داد! یعنی یادم رفت هدیه عروس داماد رو بدم! وقتی داشتیم برمی گشتیم باباجونت ازم پرسید هدیه رو دادی؟ منم تازه یادم اومد چی رو یادم رفته بود! خلاصه برگشتیم و با کلی معذرت خواهی هدیه رو دادیم به مامانی که از طرف ما بده به عروس خانم و آقا داماد. نازنینم اون شب می شد تو چشم های ه...
10 مهر 1390
1